لب هات کوتاه نوشت های مذهبی. شهید بعد از تو کسی بود که مات لب هات شد! شهید بعد از تو کسی بود که مات لب هات شد! وقتی هر روز عاشوراست. تعزیه ای بیش نیست! این به درخت میگن. دوراهی آقایون سمت راست خانوما سمت چپ. جفتگیری جوگیری چنگیز و دیگران. هنوز به این امید زنده ایم. از خوب ها سر میزنی. دست و پا در خون.

گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی! خب ۱۴ فروردین طبق رسم هر ساله برای نهمین سال پیاپی رفتم سرم رو کچل کردم. دیگه فکر کنم کمکم باید به فکر یک کمپین برای این سنت باشم! ۱۶ام هم برگشتم تهران. کار و درس شروع شده. فردا میانترم نظریه اطلاعات دارم و الان دارم میخونمش! حیف درس به این قشنگی که تا حالا نخوندمش! اگه الان در عرض چند دقیقه این پست رو ننویسم معلوم نیست بمونه برای کی. جمعه هم با حسین رفتیم موزهی ایران باستان. فرض کن یه چیزایی بود از ۴-۵ هزار سال پیش یا حتی پیش از میلاد! یه حس بیهودگی عجیبی بهم دست میداد! .

ابلیس زهره ندارد که گرد او گردد . دزد را کی زهره ی آن بود که گرد چادر او گردد. تو خود را مرنجان ای طرار! که اگر یک دوست خفته است دوست دیگر بیدار است. اولین تماس تلفنی از بهشت. بی اراده که میگن یعنی این! وبلاگ تعطیل میشود تا یک سال. یک داستان میخوام بنویسم اما نمیدونم چطوری! صادق هدایت - آنارشیسم - بت. نوشتن یک استراحت روحی است. پانتومیم و جلال آل احمد.

نظرات گرانبهای یک سه نقطه ای متفکر. آقای سه نقطه دوباره شروع می کند. یک وقتایی هم باید شوت کرد خب. بعد اگه دروازه بان باشی یک وقتا باید شیرجه بزنی حتی. اسمشو شنیدم ولی نمیدونم چیه. هماهنگی رو ببینید تو رو خدا - رادیوبلاگی ها. پرواز را به خاطر بسپار.

قاتل شاخ و دم ندارد! خفه میشوند. اصلا خودم انگار که آنها را خفه کرده باشم. شاید یک طناب قرمز دور گردن همهشان انداخته باشم. خب راستش این اصلا به نظر من اتفاق عجیبی نیست آدم ها همه یک روزی قاتل میشوند. شاید یکی در ده سالگی و یکی دیگر در صد سالگی.

یک یا چند و شاید حتی هیچ کدام از حرف ها چشم نداشتند که چشم هایت را ببینند و بگویند. چشم هایت را که بستی. اتاق با رنگ و بوی گلایول. و تو هنوز می خندیدی.

پاییز پ ر ر نگ! د ل است دیگر. تصمیم گرفتم درباره اصفهان بنویسم. خانواده ی مادری من زمان جنگ مهاجرت میکنن اصفهان و اونجا موندگار میشن. همین شد که من از بچگی خیلی زیاد با اصفهان و اصفهانی ها در ارتباط بودم.