حرف های دل یک بچه غول. حرف های دل یک بچه غول. بچه غولی هستم در این دنیای مضحکانه. مینویسم بلکه چیزی نوشته باشم. خاک بر سر تمام این کلمات. این وبلاگ را دنبال کنید. س ه ب ر س ه ب ر برابر. س ه ب ر س ه ب ر برابر.

Spend your lives in sin and misery, in the House of the Rising Sun. داشتم بهش میگفتم که وقتی من کسی رو قبول دارم. یه سری نقاط توی زندگی هستن که من وقتی بهشون میرسم شروع میکنم به فک کردن به اینکه کدومیک از آدمایی که من قبولشون دارم.

اینکه خیلی چیزایی که من فکر میکردم فقط مال فیلماست هم دقیقا ور دل خودمون وجود داره.

طوری پراکندهایم در جهان که جز کلمات هیچ چیز نداریم. مثل کودک بی سواد وقتی دلش میخواد شعر بنویسه. اما تنها چیزی که می گویم یک اوهوم نصفه نیمه ست. به حنا می گویم از طرف من برای پریسا کامنت بگذارد. ترجیح می دهم مسئله ها را ذهنی حل کنم.

مثل یک لیوان چایی قند پهلو در لیوان استارباکس. از کارهایی که نکردی بیشتر پشیمون می شی تا از کارهایی که کردی . تصمیماتی که زندگی را از یکنواختی بیرون می آورند و به هلاکت می کشانند.