من که به کل اسمان ستاره ایی ندارم . هفتاد و پنج ماه گذشت. هفتاد و پنج ماه گذشت. این روزها دلم بدجور هوای وجودت را کرده. این روزها سنگ قبر برای من آشفتگی میاورد نه آرامش. آنها که وجودت را حس نکردند این سنگ سرد آرامشان میکند نه من که. کاش کمی به دیدارم میامدی. به درد دلم سر میزدی. تقاص چی رو میگیری که تا اینجا کشوندیمون. کجای راهو کج رفتیم که تا اینجا رسوندیمون. اگه من جای تو بودم میون این همه دردم.

Vapaamuotoista ja -mielistä kerrontaa ja kuvausta eräästä ulkosaaristolaisesta elämästä. Muina päivinä on pitänyt sauna lämmittää että tarkenee. Kirjoittamaan herätti Forssan citymarket, jossa edistetään kaupankäyntiä positiivisella tavalla. Laitonta varmaan tuollainen mutta hyvä juttu! Mansikkaleinikin kera Hyvää juhannusta.

تورو! اینو تقدیم میکنم به بهروز عزیزم که با تمام وجود می پرستمش. هرگز تو را فراموش نخواهم کرد. حتي اگر مرا از ياد ببري. و هرگز از تو رنجور نخواهم شد. چرا که مهرباني را در تو ديدم. با چشمانت وجودم را دگرگون ساختي. و اگر تو نبودي هرگز عاشق نمي شدم. نه تو از عشق من دست مي کشي. و نه قلب من از عشقت روي گردان مي شود. و اگر با مژگانت اشاره اي کني. چرا که شب عشق بسيار طولانيست.

Friday, October 23, 2009.